|
||||
|
http://mehrabanomid.blogfa.com/
یکی بود یکی نبود،یک خانم بزی بودکه چهار تا بچه قد و نیم قد (یا به قول خودش شیر به شیر) داشت. اسم بچه های خانم بزی به تر تیب عبارت بود از شنگول ، منگول ،حبه انگور و کامران ،بچه های خانم بزی در طول زندگیشان دو سه باری بیشتر بابایشان را ندیده بودند. چون بابا مجبور بود سه شیفت کار کند،به همین دلیل شب ساعت 2 می آمد خانه و صبح ساعت 6 از خانه می زد بیرون .خانم بزی هم هر صبح می رفت سر کار و بعد از ظهر می آمد پیش بچه ها. با این وضع هر آدم عاقلی می فهمدکه تنها ماندن چهار بچه قد و نیم قد در خانه خطرناک است،برای همین هم خانم بزی به بچه ها سفارش کرده بود که در خانه را به روی هیچ موجود زنده و یا غیر زنده ای باز نکنند. این موضوع باعث شده بود که نه تنها مامور برق ، آب و گاز با در بسته مواجه شوند بلکه پدر خانه هم قید دو دره بازی در اداره را بزند چون می دانست که اگر به خانه برود، عمرا شنگول و منگول و حبه انگور و کامران در را روی او باز نمی کنند !!!!
القصه یک روز که خانم بزی وبابا خونه نبودند، زنگ خانه به صدا در آمد . شنگول داشت با لب تابش کار می کرد و منگول هم هدفون ام پی 3 پلیرشو توی گوشهایش گذاشته بود . حبه انگور هم که داشت اس ام اس بازی می کرد ، کامران هم داشت وبلاگشو آپ می کرد گاهی هم به پی ام هایش پاسخ می داد . به این ترتیب نباید انتظار داشت که به آیفن پاسخی داده شود . شنگول با صدای بلند :یکی ببینه دم در کیه
حبه انگور یه نگاهی به مانیتور آی فن انداخت (فاصله حبه انگور با آی فن به 2 متر هم نمیرسید)
حبه انگور: دوباره این گرگه هست . این چرا بیخیال ما نمیشه؟ شنگول : بچه ها حال دارین یه خورده سر به سر این گرگ بزاریم؟ هر کی می خواهد بخندد بیاید کنار آیفن. Buzz…..
شنگول: کامران صدای این سیستمتو کم کن تابلو نشیم.
شنگول: منگول تو آیفن را بردار .
منگول :باشه
شنگول : مثل همیشه سوال می پرسیا
منگول :ok
منگول آی فون را برداشت
منگول: کیه کیه در می زنه؟
گرگ : منم منم مادرتون
منگول : اگه راست می گی دستاتو بهمون نشون بده
گرگ که از قبل همه چیز را آماده کرده بود
با سرعت رفت به سوی پژو 206 صندوق دار J. در صندوق عقبو باز می کنه دستاشو می کنه تو کیسه آرد .
بر می گرده و دستهایش را می گیره جلوی آیفن
منگول : چرا اینقدر دیر کردی؟
گرگ : موبایلم زنگ زد داشتم جواب می دادم
منگول : مادر ما که موبایل نداشت.........
گرگ: شنگول جونم همین امروز خریدم .
منگول: ایرانسله؟
گرگ : آره
حبه انگور در گوش منگول: شمارشو بگیر اس ام اس بزنم بهش!
منگول: حالا شمارت چنده؟L
گرگ: (.......0935)
منگول :شمارتم که ضایع است
گرگ: حالا درو باز کن بیام تو دم در زشته مردم میبینن
شنگول که از خنده ریسه رفته بود: گوشی را از منگول گرفت.
شنگول: اگه تو مادرمونی چرا اینقدر صدات کلفته
گرگ با صدایی نازک : بیا منگول جان حالا صدام خوب شد؟
شنگول : اگه تو مادرمونی یه لالایی به سبک رپ واسمون بخون.
گرگL: الان چیزی تو خاطرم نیست بزار بیام تو بعدا واست می خونم.
شنگول: اگه تو مادرمونی چرا اینقدر دندونات تیزه ؟
گرگ : بابا بیخیال شو دیگه بزار بیام تو
شنگول که یه خورده خسته شده بود و دیگه حال نداشت . تریپ نصیحت برداشت شروع کرد به صحبت کردن با گرگ
شنگول: ببین آقا گرگه تو چرا بیخیال ما نمیشی؟
گرگ: منگول گیر نده دیگه
شنگول: ببین از اون سالهایی که تو میومدی در خونمونو ماها رو گول میزدی خیلی گذشته
ببین الان من کارهای طراحی و مهندسی انجام میدم . منگول هم که بهترین خواننده راک شده ، حبه انگور هم واسه خودش کسی شده . کامران هم که هر روز وبلاگشو آپ میکنه و با همه جای دنیا چت می کنه.
گرگ: شنگول پیاده شو با هم بریم . این کامران کیه؟
شنگول: مگه خبر نداری ما الان چهار تاییم . شنگولو منگولو حبه انگورو کامران.
گرگ که حسابی حالش گرفته شده بود گفت: منگول جان ببین من سالهاست میام در خونتون در می زنم و شما در را باز می کنید و منم شما را می خورمو بعدشم میفتم تو چاهو......... در رو باز کن و اینقدر اذیتم نکن.
منگول: گرگ عزیز برو با تکنولوژی برگرد.
گرگ هم با عصبانیت دستاشو تکوند و بدون اینکه ماشینشو برداره از آنجا دور شد تو راه وارد پارکی شد . در حین راه رفتن با خودش هم حرف می زدL تو پارک روی صندلی نشست. یه دفعه سر و کله روباه مکار پیدا شد و آمد کنار گرگ روی نیمکت نشست . بعد از چند دقیقه رو کرد به گرگ و گفت چی شده تو فکری ، گرگ هم گفت برو بابا تو دیگه زیر نویس نشو. روباه هم با زیرکی همه ِی قضایا را زیر زبون گرگ کشید . خودش هم که دل خوشی از تکنولوژی نداشت شروع کرد به دردو دل کردن . گرگ هم که کنجکاو شده بود ببینه چه اتفاقی واسه روباه افتاده ازش خواست واسش تعریف کنه.
روباه: مثل همیشه رفته بودم زیر درختی یه دفعه دیدم یه کلاغ داره حرکات موزون انجام میده و سرشو تکون میده . خوب که توجه کردم دیدم یه سیم تو گوشاشه ، اول فکر کردم سیم برق بهش وصل کردن بعدش ازش پرسیدم این چیه تو گوشت گفت هدفونه بعدشم پر کشید و رفت. حالا بگزریم رفتم کنار درختی که همیشه می رفتم دیدم یه آدم اون بالا نشسته . ازش پرسیدم تو کی هستی گفت چوپانم، خوب که توجه کردم دیدم همون چوپان دروغگوی خودمونه . وقتی ازش پرسیدم اینجا چه کار می کنه،گفت : الان اکس انداختم و می خوام پرواز کنم.
. بله گرگ عزیز ما دیگه به درد داستان نمی خوریم، الان همه دنبال کتاب هری پاترهستند .
قصه ما به سر رسید چوپان به خونش نرسید.
www.yazd.coo.irمنبع
|
||
|
||
ParsiBlog.comپیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ فارسی |