منتظر - جهان در انتظار توست...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جهان در انتظار توست...

خانه |صفحه ی مشخصات | پست الکترونیک

کوچه

بی تو مهتاب شبی باز ازآن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فروریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی:«از این عشق حذر کن!

لحظه ای چند بر این آب نظر کن ،

آب آیینه ی عشق گذران است،

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن !»

با تو گفتم:«حذر از عشق !

-ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم،نتوانم!»

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تونشستم؛

تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم...

باز گفتم که :«تو صیادی و من آهوی دشتم...

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گششتم

حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانتم نتوانم!»

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت...

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید...

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم ...

نه گسستم نه رمیدم...

رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچ گذر هم ...

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...!



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط منتظر در پنج شنبه 88/4/11 و ساعت 1:43 عصر | منتظران منتظرند()
    اسمشو نصیحت نمی ذارم...تجربه است

    سلام اول از همه ولادت دخت گرامی پیامبر اسلام،بانوی دو عالم فاطمه ی زهرا سلام الله علیها رو خدمتتون تبریک میگم خصوصا مادرای گرامی.دیگه باید از بحث انتخابات بیایم بیرون چون دیگه انتخاب مردم آقای احمدی نژاده و مطمئنا تغییر داده نمیشه به هر حال ایشون آقای بسیار محترمین و ما هم امیدواریم که ایران عزیزمون روز به روز پیشرفت کنه...به هر حال اینکه کی انتخاب بشه اصلا مهم نیست مهم کشورمونه که باید روز به روز با پیشرفتاش جلوی کشور های غربی ایستادگی کنه و غرورشو حفظ کنه...همین که حضور بی سابقه ی مردم تو انتخابات بسیاری از رسانه های غربی رو متعجب کرد(البته ظاهرا بازتاب تظاهرات مردم تو خیابون فاطمی و ولیعصر و. تو رسانه های خارجی بیشتر از خود انتخابات بوده!!حالا چرا تلوزیون ایران چیزی نمی گه خدا عالمه!!) که این خودش خیلیه و نشون میده که مردم چقدر میهنشون و اسلام و انقلاب رو دوست دارن و واسش ارزش قائلن که سعی می کنن تو سرنوشت کشورشون سهیم باشن.

    امروز با اینکه خیلی خسته بودم تصمیم گرفتم این متنو بنویسم و حتما رو وبم بذارم...جاتون خالی امروز رفته بودیم پارک چیتگر بسی بسیار زیاد خوش گذشت...به آدم وقتی بیرون رفتن خوش میگذره که با کسی باشه که دوستش داره و از بودن با اون لذت می بره...درست همین اتفاقی که امروز واسه من افتاد و ساعاتی رو با کسی بودم که به دوستیش شک ندارم...البته این دوستارو آدم راحت پیدا نمی کنه...بحثم هم امروز در مورد دوسته و دوستایی که یه آدم میتونه داشته باشه...کسایی که شاید بخش زیادی از زندگی آدم و وقتش و عمرش با اونا صرف میشه..نمی خوام حرفای تکراری بزنم ولی مسلما انتخاب چنین کسایی خیلی مهمه و ممکنه سرنوشت آدم رو تغییر بده!

    البته به ظاهر دوستا نباید توجه کرد چون ممکنه ظاهرشون یه جوری نشون بده که خیلی دوستت دارن ولی وقتی پاش بیفته چنان نارویی بهت میزنن...یه جوری ترکت می کنن و بهت زخم میزنن که اصلا نمی فهمی از کجا خوردی!!!شاید شما هم تجربه ی چنین چیزی رو داشته باشید یا اگه نداشتید امیدوارم هرگز چنین چیزی واستون پیش نیاد ...ضربه ی روحیش وقتی شدید تر میشه که به طرف وابسته باشی ...از علاقه حرف نمیزنم چون معمولا تو این دوستیا علاقه ای نیست!!اگه بود طرف اونجوری نمیذاشتت و نمی رفت!!البته این اتفاق واسه من خیلی وقت پیش افتادو چون به خاطر درس سرم شلوغ بود نتونستم اونا رو قبلا بنویسم و حالا با دوست صمیمی که دارم به طور کامل روزای بد و لحظه های سخت اون موقع رو فراموش کردم وحتی نمیخوام به یاد بیارم...اما گاهی که فکرای طرف به ذهنم میرسه اعصابمو خرد می کنه...حالم بد میشه به خاطر همین سعی میکنم همون خرده خاطره ها رو هم فراموش کنم تا با خیال راحت به روابط دوستیه الآنم برسم.با تجربه ای که بدست آوردم سعی میکنم گول آدم های نامردی مثل اون رو نخورم و به جای لحظه های بد خاطره های خوش رو تو زندگیم بسازم که با فکر کردن بهشون خوشحال بشم...خدا رو شکر که خدا همیشه هوای بنده هاشو داره و نمیذاره تنها بمونن....چون درست بعد از اونه نامردی یه فرشته سر راهم سبز شد...اغراق نمی کنم ...راست میگم ... حتما شنیدین که چون بعضی از فرشته ها بال ندارن ما بهشون میگیم دوست...اینم از همون فرشته هاست که چون بال نداره اسمشو می ذارم دوست و رابطه ی خیلی خوبی هم داریم...الآن هم میخوام اینو بگم که هیچوقت ظاهری در مورد دوستاتون قضاوت نکنید...شاید کسی که خیلی جلوتون ابراز عشق(!!)کنه یه جوری تنهاتون بذاره که شاخ در بیارید...برعکس شاید با کسی که حتی چند وقت قبلش فکر نمی کردید دوست صمیمی براتون باشه ...اونقدر صمیمی بشید که هیچوقت نتونید مهرش رو از دلتون بیرون کنید ...همیشه از خدا بخواید که گروه اول حرفام(نامردا)رو ازتون دور کنه و به جاش آدمای صادق و روراست و مهربون رو سر راهتون بذاره که از زندگی لذت ببرید،این راز قانون جاذبه است!!!!شوخی کردم ...نه این راز قانون لذت از روابط دوستیه!!

    پی نوشت 1:انشالله چهارشنبه عازم مشهدالرضا هستم،دعا واسه همتون یادم نمیره.

    پی نوشت 2:ازهمه بروبچی که واسه پست قبلی نظر دادن تشکر می کنم ایشالله جبران کنیم!

    پی نوشت 3:آخیش مدرسه ها تموم شد،یه خسته نباشید به همه دانش آموزای عزیز و درس خون میگم.

    پی نوشت 4:خلق حماسه ی 22 خرداد رو هم به ملت حماسه آفرین ایران عزیز تبریک میگم و این رو هم اضافه می کنم که ملت ایران باید تابع رای اکثریت باشه.

    پی نوشت 5:راستی اس ام اس های شما هم نمیره؟؟؟!فکر کنم دولت دهم هنوز شروع نشده با مخابرات مشکل پیدا کرده!!!!!

     

                                                                                                                           یاحق



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط منتظر در یکشنبه 88/3/24 و ساعت 9:45 عصر | منتظران منتظرند()
    خدایا نذار بزرگ شم....

    الو خونه خدا؟؟axduoni.blogfa

     الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم

    الو ... الو... سلام

    کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

    مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

    پس چرا کسی جواب نمیده؟

    یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟

    خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.

    بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

    هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .

    صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

    فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

    بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا

    باهام حرف بزنه گریه میکنما...

    بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

    بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟

    نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

    مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نیستیم؟پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...

    خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.

    کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ...

    بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

    کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت

                                             



  • کلمات کلیدی : کودک و خدا
  • نوشته شده توسط منتظر در چهارشنبه 88/2/9 و ساعت 4:44 عصر | منتظران منتظرند()
    سگ باهوش

    سلام سلام سلام.... سال نو مبارک ایشالله که سال پر برکتی پیش رو داشته باشید

    بعد از چند وقت بالاخره اومدم با یه داستان قشنگ که امیدوارم خوشتون بیاد

     

            

     

    قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد  حرکتی کرد  که دورش کند اما کاغذی را  در دهان سگ  دید .کاغذ را گرفت.روی کاغذ نوشته بود" لطفا ?? سوسیس و یه ران گوشت بدین" . ?? دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجب کرده بود  سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت  .سگ هم  کیسه راگرفت و رفت .

    قصاب که کنجکاو شده بود و از  طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و بدنبال سگ راه افتاد .

    سگ  در خیابان  حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید . با حوصله ایستاد تا  چراغ سبز شد و  بعد از خیابان رد شد.قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو  حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد .قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند .

      اتوبوس امد, سگ جلوی اتوبوس امد و شماره انرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت .صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد   دوباره شماره انرا چک کرد   اتوبوس درست بود سوار شد.قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد.

      اتوبوس در حال حرکت به سمت  حومه شهر  بود وسگ منظره بیرون را تماشا می کرد .پس از چند خیابان سگ روی پنجه باند شد و زنگ اتوبوس را زد .اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد..قصاب هم به دنبالش.

    سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید .گوشت را روی پله گذاشت و   کمی عقب رفت و خودش را به در  کوبید .اینکار را بازم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد.

    سگ به طرف محوطه باغ رفت   و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.

      مردی  در را باز کرد و شروع  به فحش دادن  و تنبیه  سگ و کرد.قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد :چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است  .این باهوش ترین سگی هست که من تا بحال دیدم.

    مرد نگاهی به قصاب کرد و گقت:تو به این میگی باهوش ؟این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه !!!

                  

    اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود.

    و دوم اینکه چیزی که شما انرا بی ارزش می دانید بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است .

      موقع سال تحویل منو یادتون نره ....دعام کنید

     



  • کلمات کلیدی : سگ باهوش، داستان
  • نوشته شده توسط منتظر در جمعه 87/12/30 و ساعت 9:6 صبح | منتظران منتظرند()
    تست هوش
     تا سوأل هستش. باید اونها رو سریع جواب بدی. حق فکر کردن نداری، حالا بزار ببینیم، چقدر باهوش هستی.
    آماده ای؟
    برو پایین تر.....


    سوأل اول :
    فرض کنید در یک مسابقه دوی سرعت شرکت کرده اید. شما از نفر دوم سبقت می گیرید حالا نفر چندم هستید؟

    پاسخ:
    اگر پاسخ دادید که نفر اول هستید، کاملاً در اشتباه هستید! اگر شما از نفر دوم سبقت بگیرید، جای او را می گیرید و نفر دوم خواهید بود.



    سعی کن تو سوأل دوم گند نزنی.
    برای پاسخ به سوأل دوم، باید زمان کمتری را نسبت به سوأل اول فکر کنی.

    سوأل دوم:
    اگر شما توی همون مسابقه از نفر آخر سبقت بگیرید، نفر چندم خواهید شد؟

    جواب:
    اگر جواب شما این باشه که شما یکی مانده به آخر هستید، باز هم در اشتباهید. بگید ببینم شما چه طور می تونید از نفر آخر سبقت بگیرید؟؟ (اگر شما از نفر آخر عقب تر باشید، خوب شما نفر آخر هستید و از خودتون میخواهید سبقت بگیرید؟؟؟؟)

    شما در این مورد خیلی خوب کار نمی کنید، نه؟


    سوأل سوم:
    ریاضیات فریبنده!!! این سوأل رو فقط ذهنی حل کنید. از قلم و کاغذ و ماشین حساب استفاده نکنید.

    عدد 1000 رو فرض کنید. 40 رو به اون اضافه کنید. حاصل رو با یک 1000 دیگه جمع کنید. عدد 30 رو به جواب اضافه کنید. با یک هزار دیگه جمع کنید. حالا 20 تا دیگه به حاصل جمع، اضافه کنید.
    1000 تای دیگه جمع کنید و نهایتاً 10 تا دیگه به حاصل اضافه کنید. حاصل جمع بالا چنده؟



    به عدد 5000 رسیدید؟ جواب درست 4100 است.
    باور ندارید؟ با ماشین حساب حساب کنید.
    مشخصتاً امروز روز شما نیست. شاید بتونید سوأل آخر رو جواب بدید. تمام سعی خودتون رو بکنید. آبروتون در خطره!!!

    سوال آخر؟پدر ماری، پنج تا دختر داره: 1-Nana 2- Nene 3- Nini 4- Nono. اسم پنجمی چیه؟



    جواب: Nunu؟



    نه! البته که نه. اسم دختر پنجم ماری هستش. یک بار دیگه سوأل رو بخونید.



    بابا ایول، مارو باش رو دیوار کی داریم یادگاری می نویسیم. آبرومونو بردی که بابا.


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط منتظر در سه شنبه 87/12/6 و ساعت 10:44 صبح | منتظران منتظرند()
    یوزارسیف،آخناتون،نفرتی تی و....

    در این روزها که سریال یوسف پیامبر(ع) از تلویزیون پخش می شود بحث های مختلفی درباره  این مجموعه تلویزیونی  در جامعه به وجود آمده است.عده ای مباحث زیبایی شناسانه و تکنیکی این سریال را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهند و عده ای از پژوهشگران و اندیشمندان نسبت به تطبیق داستان با روایتهای اسلامی مباحثی را مطرح کرده اند.اما این مقاله ابعاد تاریخی این فیلمنامه را مد نظر قرار می دهد ودر آن مداقه می کند.هدف از این نوشتار بررسی واقعیتهای تاریخی  داستانی است که در سریال  بر آن تاکید شده است.

    داستان اصلی این سریال از دو بخش پدید آمده است.بخش اول که  روایت اصلی است و بر آمده از متن قرآن کریم و روایات می باشد و شخصیت پردازی آن بر مبنای همین متون و نصوص است.مثل حضرت یعقوب(ع) حضرت یوسف(ع)،بنیامین ،سایر برادران و .... بخش دیگر فیلم نامه که همان زمینه،پی رنگ و شخصیت پردازی کاراکترهای فرعی است بر پایه برخی روایات عهد عتیق و یا یافته های تاریخی و روایات تاریخی مصر باستان است که می توان به شخصیت پردازی کاهنان معبد،آخناتون،همسر آخناتون نفرتیتی ،بانو تی و ...اشاره کرد.بخش اول به علت وجود نص صریح قرآنی مقبول و  کوشیده شده عینی سازی گردد.اما در بخش دوم با توجه به عدم قطعیت روایات تاریخی لزوما واقعی و منطبق با حقایق  نیست.(اگرچه می تواند باشد).

    داستان یوسف از داستانهایی است که با تفاوت ها و شباهتهایی در قرآن کریم (سوره یوسف)و عهد عتیق(سفر پیدایش)بدان اشاره شده است.لذا علاوه بر مسلمین این واقعه ذهن مسیحیان و یهودیان را نیز به خود مشغول داشته است.در جریان اکتشافات باستان شناسی تاریخ مصر در دو سده اخیر علاوه بر اهداف سودجویی مالی و علمی، نوعی نگاه دینی نیز مد توجه بوده است که پژوهشگران غربی در پی تطبیق روایات عهد عتیق و کشفیات خود بودند.دوروایت اصلی  با محوریت سرزمین و تاریخ مصر درعهد عتیق و قرآن کریم  ، روایت حضرت یوسف(ع) و حضرت موسی(ع)  آمده است. لذا ادبیات  علمی تطبیقی در این زمینه در متون و پژوهشهای غربی و اسلامی  پدید آمده است.

    دوروایت اصلی  با محوریت سرزمین و تاریخ مصر درعهد عتیق و قرآن کریم  ، روایت حضرت یوسف(ع) و حضرت موسی(ع)  آمده است

    نویسنده فیلمنامه این سریال نیز برای  پردازش و توسعه پی رنگ داستان از برخی منابع  تاریخی جدید بهره برده است .البته درباره صحت  روایت انتخاب شده مباحثی و جود دارد که در ذیل به آن پرداخته می شود. .درباره زمان  حیات و دعوت حضرت یوسف دو  نظریه وجود دارد:

    1-یوسف پیامبر هم عصر آمنحوتپ چهارم Amenhotep IV یا آخناتونAkhenaton:

    آخناتون

    این فرمانروا در سال 1380 قبل از میلاد به حکومت مصر رسید. او فرزند آمنحوتپ سوم و ملکه تی بود. وی که از دودمان هجدهم بود آیینی یکتاپرستانه را بنیاد نهاد.او همان گونه  که در مجسمه  باستانی اش مشهود است مردی بسیار لاغر اندام با چهره ای لطیف و حساس و کاسه سر دراز و بدنی بسیار ظریف بوده است.  بنا به گفته ویل دورانت  در تاریخ تمدن او به محض این که به شاهی رسید سخت به مخالفت با دین آمون و کاهنان برخاست.او شخصا انسانی فاضل  و پاکدامن بود و به مخالفت با عیاشی ها ی کاهنان و زنان مصری که به نام همسران آمون در واقع اسباب عشرت کاهنان بودند پرداخت .او با پول پرستی و فساد کاهنان مصری به شدت مخالفت کرد و با کمال شجاعت اعلام کرد همه خدایان دین آمون پست  و بت پرستانه است و جهان را جز خدای یگانه "آتون "نیست.ازآثار مکتوبی که از او به جای مانده است و در ذیل می آید او اعتقاد داشت خدایی بالاتر از همه در خورشید است که سر چشمه روشنی و زندگی بر روی زمین است .او نام خود را از آمون حوتپ به معنای "دوستدار آمون" به آخناتون یا" آتون راضی است" تغییر داد.

    این فرمان روای مصر بر این باور بود که آتون پروردگار همه ملتها  و اقوام است.او دستور داد نام تمام خدایان غیر از آتون از نوشته و ساختمانهای مصر حذف کنند.مجسمه خدایان نابود گردد و فقط از آتون یک نقش بر اماکن عمومی  قرار گیرد که همان نقش خورشید است.مساله خورشید یکی از مسائل غامضی است  که در زمینه عقیده آخناتون وجود دارد.آخناتون در شعر زیبایی که از روزگار باستان بر الواح و پاپیروسها برجای مانده  خدای آتون را این گونه توصیف می کند:

    وه که برآمدن تو از افق آسمان چه زیباست

    ای آتون زیبا و ای سر چشمه زندگانی

    در آن هنگام که از مشرق طلوع می کنی

    سراسر زمین را به زیبایی خود آکنده می سازی

    ....

    ای خدای یگانه که هیچ کس قدرت تو را ندارد

    تو زمین را آن چنان که خواستی آفریدی

    در آن هنگام خود تنها بودی

    مردم وجانوران بزرگ و کوچک  و هر چه بر روی زمین است ....

    و سرزمین مصر  ونیل را در اراضی سفلی تو آفریدی

    بانو تی

    وی دستور داد که در سراسر مصر آتون را بپرستند و او را خدای یکتا بدانند که خالق و حافظ همه موجودات است.درباره اعتقاد آخناتون به آتون عقاید مختلفی و جود دارد.اگرچه عده ای معتقدند وی خورشید پرست بوده است و آتون همان خورشید است،عده ای از پژوهشگران معتقدند خورشید نمادی از خدای او و سمبل رحمت واسعه اوست.

    او از شهر تبس یا طیبه پاییتخت مصر متنفر بود و آن را نجس می دانست.لذا دستور داد مقامات دولتی و بزرگان به همراه خانواده اش مهاجرت کنند و شهری نو به عنوان پایتخت بنیاد کنند.یکی از مهم ترین مخالفان این مهاجرت  و دین جدید  او  مادرش بانو تی یا تیه بود. تی یا تیه(Tiye) ‏‎شهبانوی مصر باستان و سوگلی زنان فرعون آمنحوتپ سوم و مادر خاندان عمارنه بود. پدر و مادر او یویا و تویا از بزرگان و دینسالاران مصر بالا و از شهر مین بودند.

     از شهر تبس یا طیبه پاییتخت مصر متنفر بود و آن را نجس می دانست.لذا دستور داد مقامات دولتی و بزرگان به همراه خانواده اش مهاجرت کنند و شهری نو به عنوان پایتخت بنیاد کنند

    برپایه داده‌های دردست او پیش از پادشاهی آمنحوتپ با وی پیمان زناشویی بست. تا 1385 (پیش از میلاد) که آمنحوتپ به پادشاهی رسید آنان شش فرزند داشتند که از میان آنان در آینده آخناتون به فرعونی رسید. آمنحوتپ توجه ویژه‌ای به تی داشت و به نام او نیایشگاههایی چند ساخت. همچنین یک کاخ و یک دریاچه مصنوعی برای همسرش فراهم نمود. او بر

    نفرتیتی

     این اساس از قوی ترین زنان مصر بود و رو در روی آخناتون ایستاد. در مقابل بانو  تی، نفر تیتی  یار و غمخوار آخناتون و مومن به آتون بود.از متون و مجسمه های آن عصر بر می آید نفرتیتی از زیباترین زنان مصر بوده است.در  برخی تصاویر که از آن روزگار به جای مانده آخناتون و نفر تیتیی  در کنار فرزندانشان زیر سایه خدای خورشید به نیایش و زندگی مشغولند و آتون آنها را با شعاع رحمتش می نوازد. او از نفرتیتی فرزند پسر نداشت و فقط 7 دختر  حاصل زندگیش با او بود.بر خلاف مجوز اجتماعی برای ازدواج مجدد وی این کار را نکرد.البته برخی روایتهای  تاریخی بر خلاف این امر گواهی می دهد.

     

     

     

    آخناتون با پول پرستی و فساد کاهنان مصری به شدت مخالفت کرد و با کمال شجاعت اعلام کرد همه خدایان دین آمون پست  و بت پرستانه است و جهان را جز خدای یگانه "آتون " نیست
    آخناتون و نفرتیتی زیر نو آتون

    در نهایت پس از برگزاری جشنی به مناسبت برپایی شهر جدید و آیین نو با حضور بانو تی ،نفرتی تی مفقود و تعادل روحی فرعون جوان بر هم می خورد.حملات شدید از سمت شام نیز او را بسیار می آزارد.در نهایت بر اثر تالمات روحی و شاید توطئه کاهنان در سنی کمتر از سی سال در سال 1362 قبل از میلاد بدرود حیات می گوید. پس از فرعونی به نام توت انخ امون به سلطنت می رسد. شجره‌نامه  توت‌انخ‌آمون هنوز به طور دقیق شناخته نشده است و نظریه‌های گوناگونی وجود دارد. مثلاً مورخان نمی‌دانند که آیا او فرزند آخناتون است یا آمنهوتپ سوم. توت‌انخ‌آتون در 9سالگی با سومین دختر آخناتون و نفرتیتی، انخ‌اسن‌پاآتون (کسی که برای آتون زندگی می‌کند) ازدواج می‌کند و پس از مرگ توت‌انخ‌آمون با همکاری کاهنان  به پادشاهی می‌رسد. فرعون جوان، تحت تأثیر وزیرش ، دستور می‌دهد که تمامی نام‌های آتون و آخناتون را از معابد پاک کنند و نام آمون را که در دوره ی حکومت آخناتون حذف شده بود دوباره حک کنند. از آن پس، به دستور کاهنان ، بردن نام آخناتون که جنایت‌کار بزرگ خوانده می‌شود قدغن است. او پایتخت خود را شهر تبس (که از زمان آخناتون رها شده بود) قرار می‌دهد و حدود 10 حکومت می‌کند، بی آن که پادشاهی او جلال یا درخشندگی خاصی داشته باشد. وی آخرین فرعون دودمان شکوهمند هجدهم است؛ و پادشاهی حکومت را به رامسسیان (دودمان نوزدهم) که حضرت موسی(ع) در دوره آن سلسله ظهور کرد ، می‌سپارد.

    توماس مان  در نوشتن رمان یوسف به این نتیجه تاریخی رسیده بود که یوسف  را در دوره سلسله هجدهم مصر قرار دهد، به این معنى که در آن یوسف با پادشاه آتون پرست ‏اخناتون، هم عصر باشد

    یکی از کسانی که قبل از آقای سلحشور از  روایت ظهور یوسف پیامبر در عصر آخناتون حمایت کرده توماس مان  در رمان چهار جلدى یوسف و برادرانش بوده است. توماس مان  در نوشتن رمان یوسف به این نتیجه تاریخی رسیده بود که یوسف  را در دوره سلسله هجدهم مصر قرار دهد، به این معنى که در آن یوسف با پادشاه آتون پرست ‏اخناتون، هم عصر باشد.

    2-یوسف پیامبر هم عصر آپوفیس(Apophis)هیکسوس

    در مقابل نظریه بالا،عده زیادی بر این اعتقادند بنا بر بسیاری از شواهد و قرائن تاریخی حضرت یوسف در حدود 1600 قبل از میلاد مسیح (ع) ظهور یافته است.لذا وی هم عصر پادشاهی هیکسوسها در مصر بوده است.هیکسوسها مردمانی از نژاد سامی هستند که نخستین بار در بخش شرقی دلتای نیل پدیدار گشتند و دوره میانه دوم را در مصر باستان بنیاد نهادند. اینان در سده هفدهم (پیش از میلاد) به قدرت رسیدند و در مصر پایین و میانه بیش از صد سال فرمان راندند و دودمان پانزدهم فرمانروایی مصر و شاید دودمان هفدهم برده‌دار را در این سرزمین بنیاد گذاردند.

    از آنجایی که آنها نامهایی همانند نامهای کنعانی داشته‌اند و برای نمونه نامهایشان در بر دارنده نام ایزدان کنعانی چون بعل و انات بود برخی گمان می‌کنند که هیکسوسها از تبار کنعانی بوده‌اند. دیگر نگره‌ها دراینباره بر فنیقی یا عبری بودن آنها استوار است.

    عده زیادی بر این اعتقادند بنا بر بسیاری از شواهد و قرائن تاریخی حضرت یوسف در حدود 1600 قبل از میلاد مسیح (ع) ظهور یافته است.لذا وی هم عصر پادشاهی هیکسوسها در مصر بوده است.
    مهاجرت هیکسوسها به مصر

    ویل دورانت  در تاریخ تمدن خود جلد 1 صفحه 352 می نویسد شاید رفتن بنی اسراییل به مصر پس از تسلط هیکسوسها بوده است و تصور می کرده اند چون این قوم قومی سامی است در مصر تحت حمایت آنان قرار می گیرند.این مورخ معتقدست حضور  بنی اسراییل در مصر  با دعوت یوسف(ع) از سال 1650 ق م آغاز و با رهبری موسی(ع)  در سال 1220 قم به پایان رسید.

    در کتاب تاریخ جهان لاروس ج 1 به صراحت به این موضوع اشاره شده است .در این کتاب اشاره شده ست که آپوفیس فرمانروای هیکسوس مصر یوسف عبرانی را پاس داشت و بدو مقام و جایگاه بخشید.

     

    سید حسین زرهانی

    گروه جامعه و سیاست سایت تبیان



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط منتظر در پنج شنبه 87/11/17 و ساعت 4:23 عصر | منتظران منتظرند()
    واقعیت های پنهان در مورد مرد ها

    1- چرا مردها دارای وجدان پاکی هستند؟
    به این دلیل که هیچ گاه از آن استفاده نمی کنند


    2- چرا مردها همیشه خوشحالند؟
    چون آدم های بی خیال فقط می خندند

    3- چرا روانکاوی مردها خیلی سریع تر نسبت به خانم ها انجام می پذیرد؟
    زیرا هنگامیکه زمان بازگشت به دوران کودکی فرا می رسد، مردها همان جا قرار دارند

    4- اگر یک مرد و یک زن با هم از یک ساختمان 10 طبقه به پایین بیفتند کدامیک زودتر به زمین میرسد؟
    خانم، چرا که آقا راه را گم می کند

    5- شباهت آقایون با آگهی های بازرگانی چیست؟
    شما نمی توانید یک کلمه از حرف های آنها را باور کنید و هیچ چیز برای زمانی بیش از 60 ثانیه دوام نمی آورد


    6- به یک مرد با نصف مغز چه می گویند؟
    با استعداد

    7- فرق بین نرخ اوراق بهادار با مردها در چیست؟
    نرخ اوراق بهادار رشد می کند

    8- خدا بعد از خلق مرد ها چه گفت؟
    من می تونم کارمو بهتر از این انجام بدم

    9- 2 دلیلی که مردها به مسائل کاری خود فکر نمی کنند
    1- فکری ندارند 2- کاری ندارند

    10- در آمریکا به یک مرد باهوش و با استعداد چه می گویند؟
    توریست

    11- آیا شنیده اید که مردی مدال طلای المپیک را از آن خود ساخت؟
    او بعدا آنرا برنز رنگ کرد

    12- برای درست کردن پاپ کُرن به چند مرد نیاز است؟
    3 تا، یک نفر ماهیتابه را بر روی گاز نگه میدارد و دو نفر دیگر گاز را تکان میدهند تا گرما به تمام سطح ماهیتابه برسد

    13- آقایون لباس هایشان را چگونه دسته بندی می کنند؟
    ""کثیف"" و "" کثیف اما قابل پوشیدن""

    14- تنها یک مرد می تواند یک ماشین ارزان قیمت 2 میلیون تومانی بخرد و
    یک سیستم صوتی 4 میلیون تومانی بر روی آن نصب کند

    15- یک خانم 35 ساله به بچه دار شدن فکر می کند، یک مرد 35 ساله به چیزی فکر می کند؟
    به قرار گذاشتن با بچه ها

    16- شما به مردی که همه چیز دارد چه میدهید؟
    زنی که به او نشان دهد چگونه می تواند از آنها استفاده کند

    17- چرا مردان تنها در نیمی از زندگی خود با بحران مواجه هستند؟
    زیرا آنها در تمام طول زندگی خود در دوران نوجوانی به سر می برند

    18- آینده نگری یک مرد چگونه مشخص می شود؟
    به جای یک بطری 2 بطری مشروب بخرد

    19- چرا آقایون مجرد جذب خانم های با هوش می شوند؟
    دو چیز مخالف نسبت به هم کشش دارند

    20- شباهت آقایون با ماشین چمن زنی در چیست؟
    هر دو خیلی سخت به کار می افتند، در هنگام کار سر و صدای زیاد ایجاد می کنند و حتی نیمی از وقت را هم نمی توانند به درستی کار کنند

    21- فرق یک شوهر جدید با یک هاپوی جدید در چیست؟
    بعد از یک سال هاپو هنوز هم از دیدن شما به هیجان می آید

    22- نازکترین کتاب دنیا چه نام دارد؟
    چیزهایی که مردان در مورد زنان می دانند



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط منتظر در دوشنبه 87/11/7 و ساعت 4:22 عصر | منتظران منتظرند()
    من که می دونم منظورش چی بود(مخصوص پسرای از خودراضی)

    شنبه:همون لحظه که وارد دانشکده شدم متوجه نگاه سنگینش شدم. هرکجا می رفتم اونو می دیدم. یکبار که از جلوی هم دراومدیم نزدیک بود به هم بخوریم صداشو نازک کردو گفت: ببخشید

    من که میدونم منظورش چی بود. تازه ساعت 5/9 هم که داشتم بورد رو میخوندم اومد پشت سرم شروع به خوندن بورد کرد.آره دقیقا می دونم منظورش چیه. اون میخواد زن من بشه

    بچه ها میگفتن اسمش مریمه. از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم

    یکشنبه:امروز ساعت 9 به دانشکده رفتم. موقع رفتن تو سرویس یه خانومی پشت سرم نشسته بود و با رفیقش می گفتن ومی خندیدن. تازه به من گفت ببخشید آقا میشه شیشه پنجرتونو ببندین. من که میدونم منظورش چی بود. اسمش رو میدونستم اسمش نرگسه

    مثل روز معلوم بود که با این خنده هاش میخواد دل منو نرم کنه که بگیرمش. راستیتش منم از اون بدم نمیاد. از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم با نرگس هم ازدواج کنم

    دوشنبه:امروز به محض اینکه وارد دانشکده شدم سر کلاس رفتم. بعد از کلاس مینا یکی از همکلاسیهام جزوه منو ازم خواست.من که میدونم منظورش چی بود.حتما مینا هم علاقه داره با من ازدواج کنه. راستیتش منم ازش بدم نمی آد. از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم با مینا هم ازدواج کنم

    سه شنبه:امروز اصلا روز خوبی نبود. نه از مریم خبری بود نه از نرگس نه از مینا. فقط یکی ازم پرسید آقا ببخشید امور دانشجویی کجاست؟ من که میدونستم منظورش چی بود. ولی تصمیم نگرفتم باهاش ازدواج کنم چون کیفش آبی بود احتمالا استقلالیه

    وقتی جریان رو به دوستم گفتم به من گفت: ای بابا ! بدبخت منظوری نداشته. ولی من میدونم رفیقم به ارتباط بالای من با دخترا حسودیش میشه حالا به کوری چشم دوستم هم که شده هجور شده با این یکی هم ازدواج میکنم

    چهارشنبه:امروز وقتی داشتم وارد سلف می شدم یک مرتبه متوجه شدم که از دانشگاه آزاد ساوره به دانشگاه ما اردو اومدند. یکی از دخترای اردو از من پرسید ببخشسد آقا! دانشکده پرستاری کجاست؟ من که می دونستم منظورش چیه. اما تو کار درستی خودم موندم که چطوراین دختر ساوجی هم منو شناخته و به من علاقه پیدا کرده. حیف اسمش رو نفهمیدم. راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم هرطور شده پیداش کنم و باهاش ازدواج کنم. طفلکی گناه داره از عشق من پیر میشه

    پنج شنبه:یکی از دوستای هم دانشکده ایم به نام احمد منو به تریا دعوت کرد. من که میدونستم منظورش از این نوشابه خریدن چیه. میخوا د که من بی خیال مینا بشم. راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون عمرا قبول کنم

    جمعه:امروز صبح در خواب شیرینی بودم که داشتم خواب عروسی بزرگ خودم رو می دیدم. اجب شکوه و عظمتی بود داشتم انگشتم رو توی کاسه عسل فرو میکردم که... مادرم یکهو از خواب بیدارم کرد و گفت که برم چند تا نون بگیرم. وقتی تو صف نانوایی بودم دختر خانومی ازمن پرسید ببخشید آقا صف پنج تایی ها کدومه؟

    من که میدونم منظورش چی بود اما عمرا اگه باهاش ازدواج کنم

    راستش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون من از دختری که به نانوایی بیاد زیاد خوشم نمی آد

    شنبه:امروز صبح زود از خواب بیدار شدم صبحانه را خوردم واومدم که راه بیفتم که مادرم گفت: نمی خواد بری دانشگاه. امروز نوار مغزت آماده است برو از بیمارستان بگیر. راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون مردم میگن من مشکل روانی دارم

    وقتی به بیمارستان رسیدم از خانوم مسئول آزمایشگاه جواب نوار مغزم رو خواستم. به من گفت آقا لطفا چند دقیقه صبر کنید. من که میدونستم منظورش چی بود
    (طبق امار ?? درصد پسران دچار توهماتی مشابه این هستند)



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط منتظر در شنبه 87/10/21 و ساعت 12:2 عصر | منتظران منتظرند()
    فال حافظ
                             فال حافظ بهاربیست _ نیت کنید و اشاره فرمایید

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط منتظر در پنج شنبه 87/10/12 و ساعت 2:31 عصر | منتظران منتظرند()
    نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد

    سلام دوستای گلم بعد از مدتی برگشتم با یه آپ جدید و یه وبلاگ متفاوت امیدوارم که خوشتون بیاد.....نظر هم بدید که خوشحالم کنید:

                                                

                                  بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar20.sub.ir      

    نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد

    نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

    ولی....

    آنقدر مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد....

    گلویم سوتکی باشد.......

    بدست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد،

    بدینسان بشکند دائم سکوت مرگبارم را....

    دکتر علی شریعتی

     

     

                                                                 

                                          خدمات وبلاگ نویسان جوان              www.zibasazi.bahar-20.com

     

                                 بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar20.sub.ir

     

     

            



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط منتظر در پنج شنبه 87/10/12 و ساعت 2:29 عصر | منتظران منتظرند()
    <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    درباره خودم
    جهان در انتظار توست...
    منتظر
    هر که شد محرم دل در حرم یار بماند/ وانکه این کار ندانست در انکار بماند/ اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن/ شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند/ امیدوارم تو این وبلاگ بهتون خوش بگذره در ضمن اگه انتقادی داشتید حتما تو قسمت نظرات بهم بگید.ممنون ..::از عمق نا پیدای مظلومیت ما،صدایی آمدنت را وعده می داد. صدا را ،عدل خداوندی صلابت می بخشید و مهر ربانی گرما می داد. و ما هرچه استقامت،از این صدا گرفتیم و هرچه تحمل از این نوا در یافتیم . در زیر سهمگین ترین پنجه های شکنجه تاب می آوردیم که شکنج زلف تو را می دیدیم.در کشاکش تازیانه ها وچکاچک شمشیر ها ،برق نگاه تو تابمان می داد و صدای گامهای آمدنت توانمان می بخشید ::..

    لینک به وبلاگ

    منوی اصلی
     RSS 
     Atom 
    صفحه نخست
    پست الکترونیک
    صفحه ی مشخصات
    خانگی سازی
    ذخیره کردن صفحه
    اضافه به علاقه مندیها
    دسته بندی یادداشت ها

    نوشته های پیشین

    آمار وبلاگ
    بازدید امروز : 5
    بازدید دیروز : 11
    مجموع بازدیدها : 205811
    لینک دوستان
    عاشق آسمونی
    بندیر
    فانوسهای خاموش
    BABAK 1992
    یادداشتها و برداشتها
    yazd blog
    نور
    آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
    دوزخیان زمین
    ESPERANCE
    دانلود ، ترفند ، برنامه ، بازِِی ، آهنگ ، کلیپ ، عکس ، اس ام اس
    عاشق امام زمان
    انا مجنون الحسین
    سونگ ایل گوک
    یا زهرا (س) مدد
    یا زهرا(س)
    همیشه دلتنگ
    دنیای واقعی
    نیار یعنی آرزو
    خدا
    عاشقان میگویند
    محسن
    نانو(میترا)
    نـو ر و ز
    آموزش عربی
    ادبستان
    طنز (گری الدمن)
    شقایق و زهرا
    اسکله تنهایی
    دفتر خاطرات یک عاشق فراموش شده
    من وتو سایه ایم
    نجوم
    پسرک عاشق
    حسین تهی
    حسین تهی (2)
    ناهید
    آموزش عربی(مهساوپریسا)
    گوگولی
    پروانه و مرضیه
    ترفند.دانلود.جوک...
    مدرسه فرزانگان زینب
    شیطون بلاهای مثبت
    بهار خانوووووووم(البته من تو خانومیش شک دارم!!!!!!!!)
    چشمان گریان
    یکتا
    ღ♥ღمروارید های کره جنوبیღ♥ღ
    دختری به نام ....سوسانو
    دنیای بزرگ 14تا18 ساله ها
    بهترین ها
    کتاب خور کوچک
    ناناخانوووووووووم!!!

    لوگوی دوستان



















































    خبر نامه
     
    وضعیت من در یاهو
    ParsiBlog.comپیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ فارسی

    انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس